مرد: زن تو چرا رفتی باز سه دست لباس نو خریدی، آخه نمیگی من از کجا پولشو بیارم!؟
زن: عزیزم، میدونی من اصلاً آدم فضولی نیستم!!
افسانه
مرد: زن تو چرا رفتی باز سه دست لباس نو خریدی، آخه نمیگی من از کجا پولشو بیارم!؟
زن: عزیزم، میدونی من اصلاً آدم فضولی نیستم!!
افسانه
ترکه به دوستش میگه: من یک دوست دارم که میگه، پدر پدر پدر پدربزرگ خودش رو دیده!!
دوستش میگه: حتماً دروغ میگه، همیچین چیزی امکان نداره!
ترکه میگه: نه دروغ نمیگه فقط زبونش میگیره!!!
سیامک
ترکه با ماشينش میزنه به یه مغازه، هم مغازه هم ماشین ترکه داغون میشن.
بعد پلیس میاد، ترکه میره یواشکی یه پولی میده به پلیسه، میگه: جناب سروان یه جوری بنویس بگن تقصیر مغازهه بوده!!!
اسماعیلی
یارو خیلی دلش درد میکرده، میره دکتر میگه: دکتر جون دستم به دامنت خیلی دارم درد میکشم، بکش منو، راحتم کن.
دکتر میگه: آقا جان خودکشی لازم نیست، پس ما اینجا چه کاره ایم!؟
سیامک
مرد: ناراحت نباش عزیزم، چون من خودم بیمه عمر کردم و اگه بلایی سرم بیاد، آینده تو کاملاً تامینه.
زن: عزیزم، درست ناراحتی منم از همینه، که نکنه بلایی سرت نیاد!!
هاله
ترکه پسرشو میبره دکتر آزمایش کنه ببینه عقب افتاده هست یا نه.
دکتره بعداز یکی دوتا سوال عادی، به پسره میگه: برو این آبکش رو پر آب کن بیار. ترکه میگه: آقای دکتر پسرم خیلی خسته است بدین خودم میرم میارم!!
زیبا
ترکه میره دکتر، دکتره معاینه اش میکنه میگه: شما خیلی ضعیف شدین باید یک مدت کله پاچه و مغز و جگر بخورین.
ترکه میگه: آقای دکتر، اینارو قبل از غذا بخورم یا بعداز غذا!؟
مرجان
یه خانمه میره توی یک مغازه، روی ترازو وایمیسته یک سکه ميندازه، میبینه وزنش خیلی زیاده، از ترازو مياد پايين، پالتوش رو درمياره. دوباره ميره روی ترازو، يه سکه ميندازه، میبینه هنوز وزنش زیاده. مياد پايين، کفشهاش رو درمياره. دوباره ميره روی ترازو، يه سکه ميندازه، میبینه هنوز زیاده. مياد پايين، ژاکتشو درمياره. ميره روی ترازو، يه سکه ميندازه، میبینه هنوز زیاده. مياد پايين، ميبينه دیگه پول خرد نداره، میره از صاحب مغازه پول خرد کنه،یارو ميگه: نه خانم، از اينجا به بعدش مجانيه!
شراره
غضنفر زنگ میزنه به دوستش، یواش میگه: من الآن سر جلسه امتحان هستم، بذار بعداً خودم باهات تماس میگیرم!!!
خداداد
خبرنگار خارجى مياد تهران، ميره مسجد، مى بينه، همه صف ايستادن واسه غذا، ميگه: مگه اينجا قرار نیست نماز بخونن؟ ميگن: نماز مى خواى برو دانشگاه تهران، ميگه: مگه دانشگاه جای تحصیل و دانشجوها نیست؟ ميگن: اگه منظورت درس خونده ها و دانشمنداهاس برو زندان اوين، ميگه: مگه دزدا و جنایتکارا و قانون شنکارو نميبرن زندان؟ ميگن: زکی، دلت خوش ها، پس مملکت رو کی اداره کنه؟
اصغر
با اين که انتخابات تموم شده ولی هنوز قزوينی ها در صفوف به هم فشرده مشغول رای دادن هستند!!
ثریا
_______________
از ترکه می پرسن: تو میدونی چرا همه پیامبران مرد هستند؟
ترکه میگه: اینطوری که شما میگن نیست، پیگمبر زن هم داشتیم. مثل پیگمبر اکرم
ثریا
تركه با دوست دخترش ميره پارك. ترکه میخواسته مثلاً برای دوست دخترش کلاس بذاره ميگه :عزيزم اگه اين درخت كاج زبون داشت الان به ما چی ميگفت؟
دختره ميگه: اگه زبون داشت ميگفت خره من درخت زردآلوام نه كاج !!
بی نام
_______________
به ترکه میگن: میدونی میس کال یعنی چی؟
میگه: یک نوع مقیاس وزنه. مثلاً میگن یه میس کال زعفران!!
بی نام
به رفسنجانی ميگن چند وقته پیدات نیست!؟
ميگه: دارم بکوب میخونم واسهً رهبری!!
زیبا
یارو داشته از جلوی یک کافه رد میشده، یهو میبینه در کافه بار میشه و یکی رو مثل توپ پرتش میکنن بیرون.
مردِ بلند میشه دوباره میره تو کافه. بعداز چند لحظه دوباره در کافه باز میشه و همون مردِ پرت میشه بیرون.
خلاصه این کار چندین بار تکرار میشه.
یارو میره پیش مردِ و میگه: حالا شما چه اصراری داری بری جایی که کسی از شما خوشش نمیآید؟
مردِ میگه: آخه من صاحب این کافه ام!!!
آذر
ترکه با دوست دخترش میره بیرون، گم می شن.
دختره میگه: حالا چی کار کنیم؟
ترکه میگه: تو برو خونتون، من هم یک فکری برای خودم می کنم.
امیر
غضنفر با دو تا از دوستاش توی یک ساختمون بلند بودند که میفهمند ساختمان آتیش گرفته.
مامورهای آتیش نشانی اون پایین یک پتوی بزرگ را گرفته بودند و به اینا میگن بپرین پایین.
اولی میپره تا میخواد برسه پایین مامورا پتو رو میکشن کنار، یارو میخوره زمین جابجا کارش تموم میشه.
دومی میپره بازم تا میخواد برسه پایین پتو را میکشن کنار این یکی هم کارش تموم میشه.
بعد هر چی به غضنفر میگن بپر نمیپره، میگه: من به شما ها دیگه اعتماد ندارم چون دیدم با اون دوتا دوستم چکار کردین. اگه راست میگین پتو رو بزاريد زمين خودتون بريد کنار تا من بپرم!!!
نسرین
ترکه میاد خونه زنش میبیته یک عالمه آدامس تو دهنش داره میجوه، تعجب میکنه میگه: گضنفر چی شده آدامس میخوری؟
غضنفر میگه: آخه همه میگن تا دهنتو باز میکنی معلوم میشه ترکی!!
عباس
دکتره توی تیمارستان از دیوانه اولی میپرسه: خوب بگو ببینم جانم، اسمت چیه؟
دیوانه اولی: من پسر کوروش کبیر هستم.
یه هو دیوانه دومی داد میزنه: آقای دکتر دروغ میگه اون پسر من نیست!!
جمشید
_______________
بانکدار کسی است که: وقتی هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست وقتی که باران شروع می شود آن را می خواهد.
وکیل کسی که: کاری ندارد که شما چکار کرده اید فقط میخواهد به همه ثابت کند که چیزی که او می گوید درست است.
ساسان
یارو به زنش میگه: عزیزم دكمه پيراهنم افتاده.
زنش میگه: خب میتونی کتت رو روی پیرهنت بپوشی!
یارو میگه: آخه دو تا از دکمه های کتم هم افتاده.
زنش میگه: اوا خاک عالم، مگه میخوای بدون پالتو از خونه بری بیرون!؟
صفیه
_______________
سیاستمدار کسی است که: می تواند به شما بگوید به جهنم بروید، منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.
روانشناس کسی است که: از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.
ساسان
نفرين ترکی: خدا کنه دلم میخواد انشاءالله به حق پنج تن الهی امين!
زهرا
_______________
سه تا ترك اونقدر غذا ميخورن که يكيشون ميتركه
اون دو تا ديگه ميگن: بالاخره نفهمیدم سیر شد!؟
زهرا
ترکه میره یه قهوه جوش میخره، از یارو میپرسه این چه جوری کار میکنه؟
فروشنده هم میگه: اینطوریه که، اينجا آب ميريزی، اينجا قهوه میریزی، تايمرشو تنظيم ميکنی، ميزنیش به برق. بعدش میری میخوابی، وقتی بیدار شدی میبینی قهوه حاضره.
یکی دو هفته بعد فروشندهه ترکه رو میبینه میگه: از قهوه جوشه راضی هستی؟
ترکه ميگه: خيلی عاليه!! فقط نفهميدم چرا هروقت ميخوام قهوه درست کنم بايد بگيرم بخوابم!؟
مرتضی
يه بچه کوچولو از مامانش ميپرسه: مامان، من از كجا اومدم؟
مامانه هم كه نمیخواسته خیلی وارد جزئیات بشه، ميگه: عزيزم، خدا تو رو فرستاد
بچههه یه خورده فکر ميكنه بعد ميپرسه: خود تو از كجا اومدی؟
مامانه هم باز میگه: من رو هم خدا فرستاده!
بچه هه باز یه خورده فکر میکنه بعد ميپرسه: بابا بزرگ و مامان بزرگ از كجا اومدن؟
مامانه باز ميگه: اونا رو هم خدا فرستاده!
بچههه بعداز اینکه یه خورده فكر ميكنه، ميگه: عجب، پس با اين حساب توی این صد سال گذشته كسی تو خانواده ای ما سكس نداشته! بیخود نيست كه همهتون اینقدر عقدهای و بد اخلاقين
مرادی
رشتيه به زنش ميگه: خانوم جان، چرا اينقدر دير اومدی خونه؟
زنش میگه: آقا جان، يه مرتيكه افتاده بود دنبالم، بیشرف يواش راه ميومد!!
شعله
تركه ميره بچش رو از مهدكودك بیاره،
ميبينه پشت در طبقه اول زده، «محل نگهداری بچه های نابغه»، در ميزنه با غرور ميگه: اون گضنفر مارو بديد، ميخايم بريم
ميگن: ما اينجا گضنفر نداريم برين طبقه بالا
مبره طبقه دوم میبینه پشت در زده، «محل نگهداری بچه های باهوش»، در ميزنه یک کمی هم حالش گرفته بوده، ميگه: اون گضنفر مارو بديد.
ميگن: ما اينجا گضنفر نداريم برين طبقه بالا
دوباره ميره بالا ميبينه پشت در زدن، «محل نگهداری بچه های كودن»، دیگه خیلی حالش گرفته بوده، ميگه: اون گضنفر مارو بديد
ميگن: ما اينجا گضنفر نداريم برين طبقه بالا
دوباره ميره طبقه بالا ميبيننه پشت در زدن، «محل نگهداری گضنفر»!!!
صادقی
ترکه داشته تو جاده میرفته یهو ماشینش منحرف میشه میره تو خاکی. میگه: یا حضرت عباس ماشینمو دادم دست تو!
حضرت عباس میگه: غلط کردی، چرا تو اسفالت نمیدادی دستم!
سیروس
ترکه بیست هزار تومن میذاره تو بانک و بیست میلیون تومن برنده میشه.
میره که پولشو بگیره میگه: اومدم بیست میلیونمو بگیرم
یارو بانکیه میگه: شرط این جایزه اینه که باید این بیست میلیونو ظرف بیست سال بگیری، یعنی سالی یک میلیون
ترکه میگه: من این چیزا حالیم نیست. یا بیست میلیونمو همین حالا میدین یا بیست هزار تومنمو رو پس میگیرم!!
مجید
تركه داشته ماشين اش را ميشسته، از پلاك ماشين شروع میکنه.
بهش میگن: چرا از پلاك شروع کردی؟
میگه: آخه دفعة پيش كه از سقف ماشين شروع كردم ، وقتی رسیدم به پلاك، ديدم ماشين خودم نيست !
بی نام
بچه ها توی کلاس داشتند سر و صدا میکردند که ناظم میاد تو با عصبانیت میگه: اینجا طویله است؟
یکی از بچه ها میگه: نه آقا اشتباهی آمدید!
علی سینا
رشتیه از دخترش میپرسه: ببینم شبا میری صبح میای، کجا میری؟
دختر: میرم خونه دوست پسرم، مسئله ایه!؟
رشتیه: نه، فقط میخواستم بگم به درس ات لطمه نزنه!!
عباس
گفت مردی به همسرش روزی
من بميرم چگونه خواهی زيست؟
گفت: از چند و چون آن بگذر
تو بميری برای من کافيست!
سلماس
زن به شوهرش: عزيزم واقعاً عجيبه! از وقتی با تو شروع کردم به صحبت و خواستهها و نیازهامو برات گفتم، سردردم کلاً از بين رفت.
شوهر: عزیزم از بين نرفته، به من منتقل شده!
نسرین
یارو میرسه به دوستش که نویسنده بوده، میگه: چطوری؟ چی کارا میکنی؟
نویسندهه میگه: بد نیستیم، کار میکنیم، چیز مینویسیم!
یارو میگه: ببینم تا حالا چیزی هم فروختی؟
نویسندهه میگه: آره بابا، کتمو، …ساعتمو، … شلوارمو، …!!
علیرضا
ترکه با قطار میرفته مسافرت توی قطار با یک خانم غریبه همسفر میشه. شب ترکه تحت پایین میخوابه، خانمه هم تحت بالایی. وسطهای شب خانمه ميگه سردمه، كاش شما میرفتی از مأمور قطار برام پتو ميگرفتی.
تركه ميگه خانم جان میخوای فکر کنیم امشب ما زن و شوهر هستیم تا هر دوتا مون گرم شیم؟
خانمه هم مثل اینکه از این حرف بدش نمیاد میگه: باشه من حاضرم.
تركه ميگه: پس پاشو برو یک پتو برای خودت بگير، براي منم يه چايی بيار!
ظریفه
ناظم به بچه ترکه میگه برو ته صف بایست، بچه ترکه میره و برمیگرده.
ناظم میگه: چرا برگشتی؟
بچه ترکه میگه: آخه ته صف یکنفر دیگه وایستاده بود!
اسماعیلی
_______________
به ترکه میگن با فردا یک جمله بساز، میگه: تو شماره ها زوجا رو
اسماعیلی
فکر میکنی دلیل اینکه زنها بیشتر از مردها عمر میکنند چیه؟
خوب معلومه دیگه: چون زن ندارند!
فریبا
_______________
اکثر مردها موفقیتشان را مدیون زن اولشان هستند و زن دومشان را مدیون موفقیتشان!
فریبا
یک ترکه میره دکتر. دکتره بعداز آزمایشات زیاد میگه: شما بیماری قلبی دارین و حداقل تا سه ماه آینده نباید از پله بالا و پایین برین.
سه ماه بعد که ترکه میره پیش دکتر، دوباره آزمایشش میکنه و میگه: تبریک میگم شما حالا دیگه قلبتون خوب خوب شده.
ترکه میگه: یعنی حالا میتونم از پله بالا و پایین برم.
دکتره میگه: البته، حتماً.
ترکه می پره هوا و میگه: آخه میدونین آقای دکتر، خسته شدم از بسکه توی این سه ماه از پنجره رفتم تو، از دیوار آمدم پایین!!
نریمان
یک ترکه همش دعا میکرده بچه دار بشه…. یک شب جبرئیل میاد تو خوابش میگه: عوض اینکه اینهمه دعا کنی برو زن بگیر!
آرش
_______________
یارو زنگ میزنه به دوستش میگه: چند وقته دیگه به ما سری نمیزنی!
طرف هم میگه: اتفاقاً خیلی دلم میخواست بیام از نزدیک ببینمت ولی میدونی تازه گیها بلیط باغ وحش خیل گرون شده!
حامد
يه روز افغانيه و ترکه و لره ميرن پيش خدا تا بپرسن چرا خدا خلقشون کرده.
افغانيه ميره، خدا ميگه تورو آفريدم تا برای ايرانيا کار کنی ساختمان بسازی و لوله گاز بکشی!
ترکه ميره، خدا ميگه تورو آفريدم تا مردم رو بخندونی!!
لره که میره، خدا همه فرشته ها رو صدا ميکنه بهشون ميگه باز کی با اين گل های اضافه آدميزاد درست کرده؟!!
رضاداد
يه اصفهانيه برای پسرش ميره خواستكَاری.
بابای دختره ميبرسه: شما در دختر من جی ديدين كه اومدين خواستكَاری؟
اصفهانیه میگه: از شوما چه پنهون، در دخترتون که چیزی ندیدیم، ولی تو حساب بانكی شوما يك چیزایی خُبی ديدیم!!!
محمدحسن
رشتیه میخواسته یک چرت بخوابه، هی تلفن زنگ میزده و دوست و آشنا باهاش احوال پرسی میکردن و نمیگذاشتن به خوابش برسه.
خلاصه آخر شاکی میشه، به زنش میگه: خانم جان، من دارم میرم بخوابم… اگه تلفن زنگ زد، با من کار داشت، بگو آقا خونه نیست.
خلاصه میره تو اتاق و هنوز رو تخت ولو نشده بوده که تلفن زنگ میزنه و زنش گوشی رو بر میداره، و بعد چند لحظه میگه: نخیر آقا خونه هستن! رشتیه شاکی میشه، داد میزنه: خانم جان، مگه من به شوما نگفتم هرکی با من کار داشت، بگو خونه نیست!؟
زنش میگه: کسی با تو کار نداشت، با من کار داشتن!!
علیرضا
Recent Comments