آوریل 18
یارو داشته از جلوی یک کافه رد میشده، یهو میبینه در کافه بار میشه و یکی رو مثل توپ پرتش میکنن بیرون.
مردِ بلند میشه دوباره میره تو کافه. بعداز چند لحظه دوباره در کافه باز میشه و همون مردِ پرت میشه بیرون.
خلاصه این کار چندین بار تکرار میشه.
یارو میره پیش مردِ و میگه: حالا شما چه اصراری داری بری جایی که کسی از شما خوشش نمیآید؟
مردِ میگه: آخه من صاحب این کافه ام!!!
آذر
Recent Comments