نويسنده اي رو با اصرار به كنسرت يك ويولون زن بردند. بعد از كنسرت نظر او را خواستند.
نويسنده گفت: اين كنسرت منو ياد سعدي انداخت.
گفتند: سعدي كه ويولون زن نبود.
نويسنده گفت: خوب برای همین یاد اون افتادم دیگه

_______________

يه افسر به يكي از سربازاش مي گه امشب از اول اين كوچه تا اون چراغ قرمز كشيك بده و فردا صبج هم بيا اداره. خلاصه فردا و پس فردا سربازه نمي ياد اداره. روز سوم مياد افسر ازش مي پرسه : چرا اينقدر دير اومدي؟ سرباز مي گه: آخه اون چراغ قرمز كه گفتيد، چراغ ترمز يه كاميون بود كه از تهران مي رفت قم

_______________

تركه داشته ميرفته ماشين بخره، زنش ازش مي پرسه: داري كجا ميري؟ ميگه: دارم ميرم ماشين بخرم. ميگه: ايشاالله بگو. تركه ميگه: برو بابا دلت خوشه! ماشين خريدن كه ايشاالله گفتن نداره.
از قضا ميره تو راه پولشو ميدزدن. دست از پا دراز تر بر ميگرده خونه، در ميزنه. زنش ميگه: كيه؟ ميگه: ايشالله منم