زن و شوهری که سالها از ازدواجشون گذشته بود و بچه دار نمی شدند، بعداز اینکه به هر جایی مراجعه کرده بودند و نتیجه ای نگرفته بودند میروند سراغ کشیش شهرشون.
کشیش بعداز شنیدن مشکل این زن و شوهر به آنها گفت: نگران و نا امید نباشید که من مطمئن هستم خدا دعاهای شما را می شنود و شما بزودی بچه دار خواهید شد ولی
از آنجائیکه من قصد سفر به رم را دارم خودم شخصاً به واتیکان می روم و برای بچه دار شدن شما شمعی در آنجا روشن خواهم کرد.
کشیش به واتیکان رفت و طبق قولش شمعی برای این زوج روشن کرد.
بعداز سالها که کشیش به شهر خودش برگشت روزی که در دفتر کارش نشسته بود بیاد آن زوج افتاد و فکر کرد چه خوب است سری به آنها بزنم و ببینم که آیا واقعاً بچه دار شدند یا نه.
کشیش بطرف خانه آن زوج براه افتاد وقتی به آنجا رسید در زد و از پشت در صدای بچه های زیادی را در داخل می شنید و با خودش گفت حتماًً دعا اثر کرده است.
و وقتی در خانه باز شد کشیش تعداد زیادی بچه دید که از سر و کول همدیگر بالا می رفتند و بازی می کردند و زن را دید که در میان آنها مبهوت ایستاده است.
بعداز حال و احوال پرسی گفت خوب معلوم می شود که خداوند لطفش شامل حال شما شده است و از زن پرسید شوهر کجاست تا به او هم تبریک بگوید.
زن گفت: شوهرم همین امروز به قصد رم شهر را ترک کرده است.
کشیش گفت: چرا؟ چه اتفاقی افتاده است؟
زن گفت: چیزی نشده فقط شوهرم میخواست هر چه زودتر به واتیکان برود و آن شمعی که شما برای ما روشن کرده بودید را خاموش کند
مارتیک
Recent Comments