توي يكي از پاركهاي اصفهان، يك دختر و پسري خلوت كرده بودن. دختره دستشو میذاره روی پیشونیش و ميگه: اينجام درد ميكوند.
پسره ميگه: بيا ماچش كنم خوب شه. ماچ ميكنه و دختره ميگه: آخيش خوب شد.
دوباره دختره دستشو ميذاره رو لپش ميگه: اينجام درد مي كوند.
باز پسره ماچ ميكنه و خوب ميشه.
همينجور ميرن جلو تا ميرسن به لب دختره.
تا پسره ميخواد ماچ كنه تا خوب شه يهو باغبونه از پشت بوته ها سرشو بلند ميكنه ميگه: آی آمو، اگه ماچت شفا ميدس اين بواسير ما هم درد ميكوند، يه فكري به حالش بكون

_______________

ترکه داشته تو دریا غرق می شده هر بار که می رفته پایین آب می خورده می اومده بالا می گفته: سلام بر حسین