جوک

دسته‌بندی نشده Add comments

روزی یک دختر جوان سوار اتوبوس شد و کنار یک راهب با خدا و زیبا نشست و بی مقدمه از آن مرد با دین خواست که با وی س.ک..س داشته باشد… !!!!
مرد راهب با خجالت و شرم سریع جواب رد داد و پیاده شد…
راننده اتوبوس که شاهد ماجرا بود, به دختر گفت من میدانم چه طور میتوانی با آن راهب س.ک..س داشته باشی. این راهب نصفه شب ها میرود به قبرستان قدیمی و دعا میکند تا خداوند گناهانی که در گذشته انجام داده ببخشد و تو باید مثل فرشته‌ها لباس بپوشی و به او بگویی :خدا ان را بخشیده….
نیمه شب دختر آماده میشود و به قبرستان میرود و میبیند که راهب زانو زده و مشغول دعا کردن هست…
دختر گفت: ببين خدا دعایت رو شنیده و اگه میخوای بخشیده بشی باید با من س.ک..س کنی؟!
راهب ابتدا نگران شد ولی قبول کرد. وقتی کارشان تمام شد دختر پرید و ماسکش رو در آورد و گفت:سورپرایز!! منم همون دختر که صبح … , دیدی حریف من نشدی … من هر آنچه بخواهم را به دست میاورم.
راهب هم پرید ماسکش رو درآورد و گفت: سورپرایز!! منم همون راننده اتوبوسم…

ارسلان

Leave a Reply

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars (542 votes, average: 3٫35 out of 5)
Loading...
WP Theme & Icons by N.Design Studio
Entries RSS Comments RSS ورود