آن هاله نوری که به دور سر ما بود
البته به مرگ پدرم کار خدا بود
ده سال به درگاه خدا ناله نمودم
این نور گمانم هم از آثار دعا بود
نالیدم و نالیدم و نالیدم و دیدم
آمد ملکی بال و پرش زرد و سیا بود
در دست چپش لامپ، به دست دگرش سیم
آماده تنظیم امور علما بود
بر دور سرم هاله ای از نور بچسباند
یک هاله که انگار یه بشقاب طلا بود
برخی به غرض زیر سوالم بکشیدند
گفتند که آن نور چرا رنگ حنا بود
برخی گله کردند هم از روی حسادت
گفتند در آن نصف شبی نور کجا بود
القصه در آن یو ان و در آنسوی دنیا
آن هاله دور سرم انگشت نما بود
از پشت تریبون نظری کردم و دیدم
مبهوت سخنهام نگاه روسا بود
کس جرات برهم زدن پلک ندارد
انگار که زنبور خرک توی هوا بود
وقتی که به مصباح من آن قصه بگفتم
فرمود که آن هاله که بر گرد شما بود
یا از اثر اشک و دعاهای شبانه
یا از اثر تیر به مغز ” کفرا” بود
بسیار زدم تیر به کفار و منافق
نورانی از آن کار شدم. حق با آقا بود
سیامک اثر حسین پویا
Recent Comments